تقویم زندگی من
22 ماهگیت مبارک نازنینم
وقتی صدای اولین گریه ی کودکمان رامیشنویم انگار تمام دنیا در همان صدا خلاصه شده است...
میوه ی یک زندگی که قرار است شیرین باشد وشیرینی ببخشد...
یک موجود کوچولوی دوست داشتنی که مثل گلبرگ گل آسیب پذیرو لطیف است...
برای همین باید خیلی مواظبش باشیم.
آرش نازنینم همیشه پشتتم و مواظبتم
22 ماهگیت مبارک نفسم
بهترین بابای دنیا روزت مبارک
(عکس جدیددونفره فعلا نداشتم در اولین فرصت میزارم)
پارک
سلام هستی مامان
امروز باچند تا زدوستای خودم که نی نی هامون هم سن وسال هستند قرار
گذاشتیم بریم پارک که شما فسقلی ها هم بازی کنید.
تا رسیدیم رفتی سراغ سرسره و خیلی دوست داشتی و خودت یاد گرفتی از
پله ها میرفتی و سر میخوردی ودوباره تکرار...
تا اینکه امیر هادی و ثنا و نازنین زینب هم اومدند.
از دور که امیر هادی رو دیدی داد میزدی هاااادددی...و وقتی نازنین اومد
میگفتی ناننین...
دیگه برم عکساتو بزارم
ش
امیر هادی که خیلی ازش استقبال کردی
نازنین زینب که ازدوستای وبلاگیتم به حساب میاد
و ثنا جونم همینطور(دوست وبلاگی هم میشه)
ای جوووونم ثنا همش کفش مامانشو پاکرده بود و خیلی هم باهاش حال میکرد
تو هم ازاین خانم کوچولو حساب میبردی(نازنین زینب)
و تو بیشتر با ثنا بودی و امیر هادی با نازنین زینب
عشق زندگیم نفسم به نفست بنده ......بی تو میمیرم.
عیدانه
سلام قندعسلم اول اینکه شرمنده دیر به دیر برات پست میزارم ...چند هفته پیش یه پست پر بار
گذاشته بودم که مرحله آخر پاک شدو زحمت هام به بادرفت.ودیگه همتو نشد بیام. بگذریم،اگه بخوام از کارای جدیدت بگم که یه رمان میشه... عزیزدلم خیلی تو پسر باهوش و فعالی هستی وبماند که چقدر منو تو روز
خسته میکنی ولی همه روبه جون میخرم که تو سالم و سرحال باشی. واینکه پیشرفتت تو لغاتت خیلی خوبه و خیلی از کلمه ها رو میگی وهر چی بهت
بگیم حداقل یه بخش ازاون کلمه رو میگی ....الهی من فدات بشم مامانی. حالابریم سراغ عکسات که هرچند بعضی عکسات رو ندارم: این سرسفره هفت سین خونه مامان جون که قبل ازاین عکست سرت خورده به در
که مشخصه: روز اول فروردین تولد بهاره (دخترخاله بابایی)که شما همش گریه میکردی بازم اینجا
آروم شدی بابایی وشماتو حیاط مادربزرگ من توی ریگ ها کلی بادایی عباس (دایی من)بازی کردی تا بالاخره خودت خسته شدی اینجا هم خونه باغ مادر جون (مامان بابایی)که مهمون مابودند قدم زدن با عمه جونت وشیطنتات مهمونی کل خانواده مامان جون که خونه باغ یکی از فامیلا دعوت کرده بودکه شما فسقلی ها مدام درحال بازی بودید که اینجا باستایش جورشدی خوشگل من توپست های بعدی بقیه عکساتو میزارم. یه دنیا عاااااااااااشقتم.
بووووووووووووس
6ماهگی و نوروز 1392
یک سال پیش چقدر کوچولو و تپلی بودی!!
عاااااااااااااااااشقتم عسلم.
18 ماهگی و آخرین روزهای سال
سلام دردونه مامان آرش جونم یک سال ازعمرمون گذشت باتلخی وشیرینی والبته سختیهاشم شیرین بود، بیخوابیهای
شبانه، خستگیهای روزانهوزحمتهای زیاد، دغدغه های فکری ،استرسهای زیاد ،ندونستانا و پرسیدناوتحقیق کردنا
همه جزءبهترین روزای این سالی که گذشت بود ...
و این روزای آخر سال مهمترین اتفاقی که برات افتاد از شیر گرفتن تو بود که اصلا فکرشو
نمیکردم که اینجوری شیررو ازت میگیرم.وبماند که چقدر من گریه کردم
خیلی ازت ممنونم که مقاوم بودی هرچند شب های اول بیدار میشدی و گریه میکردی و
ساکت نمیشدی وروزاهم بهانه هات زیاد شده بود ولی خدا رو شکر روزها که میگذره
داری بهترمیشی وغذا خوردنت هم خیلی بهتر شده...
امروز 18 ماهه شدی و فردا هم باید بری واکسن 18ماهگیت رو بزنی،خدا کنه بهت سخت نگذره
آخه میگن خیلی از بچه تب شدید میکنن و بهشون سخت میگذره...
عزیزدلم ،شادی همه لحظه هام
18 ماهگیت مبارک.
خیلی خیلی خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داده...