آرش

آرش جان تا این لحظه 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن دارد

22 ماهگیت مبارک نازنینم

وقتی صدای اولین گریه ی کودکمان رامیشنویم انگار تمام دنیا در همان صدا خلاصه شده است...

 

میوه ی یک زندگی که قرار است شیرین باشد وشیرینی ببخشد...

 

یک  موجود کوچولوی دوست داشتنی که مثل گلبرگ گل آسیب پذیرو لطیف است...

 

برای همین باید خیلی مواظبش باشیم.

 

آرش نازنینم همیشه پشتتم و مواظبتم 

 

 

 

 

 

22 ماهگیت مبارک نفسم


تاریخ : 31 تیر 1393 - 01:00 | توسط : مامان آرش | بازدید : 3766 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

پارک

 

 

 

 

 

سلام هستی مامان

امروز باچند تا زدوستای خودم که نی نی هامون هم سن وسال هستند قرار

گذاشتیم بریم پارک که شما فسقلی ها هم بازی کنید.

تا رسیدیم رفتی سراغ سرسره و خیلی دوست داشتی و خودت یاد گرفتی از

پله ها میرفتی و سر میخوردی ودوباره تکرار...

تا اینکه امیر هادی و ثنا و نازنین زینب هم اومدند.

از دور که امیر هادی رو دیدی داد میزدی هاااادددی...و وقتی نازنین اومد

میگفتی ناننین...

دیگه برم عکساتو بزارم

ش

امیر هادی که خیلی ازش استقبال کردی

 

 

نازنین زینب که ازدوستای وبلاگیتم به حساب میاد

و ثنا جونم همینطور(دوست وبلاگی هم میشه)

ای جوووونم ثنا همش کفش مامانشو پاکرده بود و خیلی هم باهاش حال میکرد

تو هم ازاین خانم کوچولو حساب میبردی(نازنین زینب)

و تو بیشتر با ثنا بودی و امیر هادی با نازنین زینب

عشق زندگیم نفسم به نفست بنده ......بی تو میمیرم.

 

 

 

 

 


تاریخ : 09 اردیبهشت 1393 - 09:46 | توسط : مامان آرش | بازدید : 13220 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

عیدانه

 

سلام قندعسلم
 
اول اینکه شرمنده دیر به دیر برات پست میزارم ...چند هفته پیش یه پست پر بار

گذاشته بودم که مرحله آخر پاک شدو زحمت هام به بادرفت.ودیگه همتو نشد بیام.
 
بگذریم،اگه بخوام از کارای جدیدت بگم که یه رمان میشه...
 
عزیزدلم خیلی تو پسر باهوش و فعالی هستی وبماند که چقدر منو تو روز

خسته میکنی ولی همه روبه جون میخرم که تو سالم و سرحال باشی.
 
واینکه پیشرفتت تو لغاتت خیلی خوبه و خیلی از کلمه ها رو میگی وهر چی بهت

بگیم حداقل یه بخش ازاون کلمه رو میگی ....الهی من فدات بشم مامانی.
 
 
حالابریم سراغ عکسات که هرچند بعضی عکسات رو ندارم:
 
این سرسفره هفت سین خونه مامان جون که قبل ازاین عکست سرت خورده به در

که مشخصه:
 
روز اول فروردین تولد بهاره (دخترخاله بابایی)که شما همش گریه میکردی بازم اینجا

آروم شدی
 
 
بابایی وشماتو حیاط مادربزرگ من
 
 
توی ریگ ها کلی بادایی عباس (دایی من)بازی کردی
 
تا بالاخره خودت خسته شدی
 
اینجا هم خونه باغ مادر جون (مامان بابایی)که مهمون مابودند
 
 
قدم زدن با عمه جونت
 
وشیطنتات
 
مهمونی کل خانواده مامان جون که خونه باغ یکی از فامیلا دعوت کرده
بودکه شما فسقلی ها مدام درحال بازی بودید که اینجا باستایش جورشدی
 
 
خوشگل من توپست های بعدی بقیه عکساتو میزارم.
 
یه دنیا عاااااااااااشقتم.

بووووووووووووس

 


تاریخ : 08 اردیبهشت 1393 - 10:50 | توسط : مامان آرش | بازدید : 6879 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

18 ماهگی و آخرین روزهای سال

 

سلام دردونه مامان
 
آرش جونم یک سال ازعمرمون گذشت باتلخی وشیرینی والبته سختیهاشم شیرین بود، بیخوابیهای

شبانه، خستگیهای روزانهوزحمتهای زیاد، دغدغه های فکری ،استرسهای زیاد ،ندونستاناniniweblog.com و پرسیدناوتحقیق کردناniniweblog.com

همه جزءبهترین روزای این سالی که گذشت بود ...

و این روزای آخر سال مهمترین اتفاقی که برات افتاد از شیر گرفتن تو بود که اصلا فکرشو

نمیکردم که اینجوری شیررو ازت میگیرم.وبماند که چقدر من گریه کردمCute smiley 036

خیلی ازت ممنونم که مقاوم بودی هرچند شب های اول بیدار میشدی و گریه میکردی Cute smiley 016و

ساکت نمیشدی وروزاهم بهانه هات زیاد شده بود ولی خدا رو شکر روزها که میگذره

داری بهترمیشی وغذا خوردنت هم خیلی بهتر شدهniniweblog.com...

امروز 18 ماهه شدی و فردا هم باید بری واکسن 18ماهگیت رو بزنی،خدا کنه بهت سخت نگذره

آخه میگن خیلی از بچه تب شدید میکنن و بهشون سخت میگذره...


عزیزدلم ،شادی همه لحظه هام

18 ماهگیت مبارک.niniweblog.com

خیلی خیلی خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داده...

 


تاریخ : 28 اسفند 1392 - 02:07 | توسط : مامان آرش | بازدید : 3776 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

کویر

عزیز دلم.هستی من

امروز با مامان جون و... ودایی هادی و...رفتیم کویر توی ریگ ها که با ایلیا حسابی خوش گذرونیدولی یه عکس درست وحسابی باهاش نداری چون اصلا به من توجه نمیکردید ومشغول بازی خودتون بودید...وکلی هم باباجون باهاتون بازی کردوشما هم برا خودتون چه کیفی کرده بودید...اینم ازچندتا عکسای امروزت:

اینم به حساب داری میپری ولی عسلم نمیدونی که پاهات از روزمین بلند نمیشه(بزرگترامیپریدندتوهم اینجوری میپریدی ...):

واین هم دو تا عکسی که عاااااااااااااشقم(موقعیه که با باباجون(بابای من) داری کیف میکنی وتوی

آسمونی)من به داشتن همچین بابایی افتخار میکنم که سرشاراز عشق و

محبته"دوستت داریم عزیزم" :

قشنگ ترینم


حس بودنت قشنگ ترین حس دنیاست


تو که باشی هر روز را نه


هرثانیه را عشق است.



تاریخ : 30 دی 1392 - 10:15 | توسط : مامان آرش | بازدید : 1866 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

بازی امشب آرش

 

سلام به آرش جونم

امشب که مشغول بازی کردنت بودی اومدم سراغت وخواستم عکس بگیرم که شما زیاد ازاین کارم خوشحال نبودی.ولی منم به کارم ادامه دادموشما هم با حرکاتت حرفتونشون میدادی:

اولی روهمکاری کردی گلم. تا صدات کردم،آرش:

و میگفتی:مامانی دیگه اومدیییییییی نذاری بازی کنم!

دوباره آروم که شدی:

قرررررررررربون اون خنده هات که دل آدمو میبره:

وگفتی یکی دیگه بگیرو بروووووو:


نمیخوای بریییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    به بابا میگماااااا !!!!!!!!!!

بابا باااااباااااا..........تورو خدا بگو بره.(داشتی به بابایی التماس میکردی).

خب  دیگه     هم هم همممممممممممم...

مامانییی بازم که اومدی:


ولی فقط به خاطرتو:


و این بود بازی امشب پسمل مامان که بخاطر من بهش نچسبید.

منو ببخش دیگه عزیزم............


تاریخ : 21 دی 1392 - 10:28 | توسط : مامان آرش | بازدید : 1717 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

روزت مبارک

عزیزم بی نهایت دوست دارم.

روزت مبارک گلم.



تاریخ : 16 مهر 1392 - 21:57 | توسط : مامان آرش | بازدید : 1560 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

تولد آرش عزيزم.......

الهي قربونت برم عزيزم بالاخره با دو روز تآخير تولدت و  توي پارك با حضور (ماماني ها و بابايي ها و دايي و زن دايي ها خاله هاي مامان(من) و شوهراشون و عزيز و آقاجون مامان و... گرفتيم . پذيرايي هم با كيك و آش و چاي بود حسابي خوش گذشت. شرمنده نتونستم عكساي بهتري بزارم در اولين فرصت عكساي خوشگلت و ميزارم.

ميخوام بگم كه عاشقتم و هرچي دارم به خاطر وجود قشنگ تو دارم.

عاااااااااااااااااااااااااااااااشقتم.

 


تاریخ : 31 شهریور 1392 - 23:38 | توسط : مامان آرش | بازدید : 1957 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

مرور گردش


تاریخ : 26 مرداد 1392 - 01:05 | توسط : مامان آرش | بازدید : 1851 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر